اسکورسيزی به باور من تن کردة آگاهی تاريخی در ميان امريکايی ها است. از آن ها است که به هنگامی که به چيزی درمی نگرد، تنها چيزی چونان يک چيز و چونان آنچه همگان می بينند، نمی بيند بلکه چيزها می بيند. جهان برای او به عبارتی آن چيزی نيست که اينک پيش رو داريم و اينک آن را می بينم بل جهانی است تا به اينک آمده، جهانی خود را تا به اکنون کشانيده! برای کوبريک نيز بی گمان هم اينگونه است با اين ديگرگونی که اين يک جهان را در اندازه های کهکشانی و کيهانی آن می بيند و آن يک در دايرة پيرامونی خود، در چهارچوب جغرافيايی ويژه ای از نگرة سياسی-اجتماعی. بااينهمه آگاهی تاريخی در او اگرچه گستره ای مشخص دارد اما چندان ژرف است که چم و هستومندی آدمی را در نمونة آدمی ويژه که همانا آدم امريکايی باشد برمی نشاند؛ در خواست بيشتر شدن و بيشتر داشتن، در خواست قدرت.
Die ganze Kunst der Liebe besteht in der Kontinuität, in der Fortsetzung des zweisamen Schicksals!
-
آرمان یونانی مرد قوی و زیبا: جابه جایی تصویرِ مردِ در حسرتِ زن با تصویرِ زنِ در حسرتِ مرد!
-
از خود ميپرسم كه اختراع «ناموس» همچون كوششي در دشمن ديدن و خواهنده خواستن ديگري به آنچه كه از آن من است نه آيا كوششي است زيركانه در افزودن ...
-
On ne va jamais plus loin que quand on ne sait plus où on va. (Gœthe)