برای خوردن، ای بسا درنده می بايد بود!
وام موسیقی
دسته جاتِ سوگواری برای حسين و يادکردِ رويداد عاشورا به سان چيزی که کارزار ميدان داری و جولان همه گونه آدمی است و نيز به سان پاسداشت باوری دينی که آغازی سياسی داشته است، ارزش انديشيدن ندارد. درباره ريشه های اسطوره ای آن هم پیشتر گفته اند و بسیار گفته اند و همه می دانند: اينکه این سوگواری ها همانا دنباله آيين هایِ سوگ سياوش بوده است و يا آنچه را که درباره نمادها در اين آيين آورده اند از جمله دستِ ابوالفضل که نماد کیست و چیست و از این دست چیزها. اما اينکه موسيقی از کجا آمده است و طبل و شيپور و سنج را از کجا آورده اند و چرا آورده اند چيزی است که شايد کسی به آن نينديشيده يا اگر هم انديشيده نمی دانم چگونه پاسخی برایِ آن يافته. طبل و شيپور اما به آخشيجِ آنچه که پنداشته می شود هرگز ابزاری برای بازنمايی و بازآوری ميدان جنگ نيست و يا اگر هم باشد اما دست کم کارکرد نخستين آن اين نيست، چه پرسش اين جا است که خود طبل و سنج به سان ابزارهای موسيقی اصلا در ميدان رزم چه می کنند؟ نقش موسيقی، چه در جنگ و رزم و چه در آيينی که به گونه ای «يادکاری» را در نگاه خود دارد، همان آن چيزی است که امروزه هم «جماعت» را به تماشای «معرکه گيری» خود می کشاند و آن چیزی به جز برانگيختن گوش و تن رزمندگان (در جنگ برای دل دادن به آنها) و سوگواران (در پيرامون يک دسته سوگواری) نيست به هنگامی که ضربه سهمگين طبل لرزشی در تن می آفريند، پوست تن را برمی انگيزد و احساسی از چيزی ناشناخته اما سزاوار دوست داشتن و گرويدن در ما می دواند. از همین رو هم هست شاید که در سوگواری روزهای عاشورا، مردم همواره دنبال آن دسته ای می روند که طبل و سنج دارد و از آن دسته که تنها به خواندن و بر سر و کله زدن بسنده کرده است از همه بيشتر روی برمی گردانند. پديده سال هایِ گذشته که کودکان و خردسالان هم دسته هايی برای خود به پا می کنند که در آنها همه شان طبل و سنج می زنند و هيچ کدامشان دوست نمی دارند که از سوگواران دسته خود باشند، جز توضیح اين نکته نيست که هيجان و کيف برآمده از موسيقی به سان آفريننده تراژدی و نمايش در روزگار کهن هنوز از خود هر آيينِ دينی-نمايشی پيشی می گيرد و نه فقط پيشی می گيرد که حضور و ادامه آن را هم تضمين می کند.
Die ganze Kunst der Liebe besteht in der Kontinuität, in der Fortsetzung des zweisamen Schicksals!
-
پیر خالو، مشتی یاخوت را از دوران عشق آباد می شناخت. سالهای ساربانی پیر خالو، مشتی یاخوت همراه برادرزنها و پسرهایش از قداره بندهای بنام عشق آ...
-
از خود ميپرسم كه اختراع «ناموس» همچون كوششي در دشمن ديدن و خواهنده خواستن ديگري به آنچه كه از آن من است نه آيا كوششي است زيركانه در افزودن ...
-
آرمان یونانی مرد قوی و زیبا: جابه جایی تصویرِ مردِ در حسرتِ زن با تصویرِ زنِ در حسرتِ مرد!