Toute la cérémonie funéraire n'est qu'un spectacle enfantin, plutôt pour des vivants que pour des morts.
تاملات کوهستانی 1
چونان خوابی را مانند است که در بيداری آن را می بينيم. خودمان را می بينيم و خواب بيداريمان را آنجا که گام برمی داريم، نگاه می کنيم و پاهايمان تن خاک را لمس می کند. چيزی در گوش هايمان نيست؛ نه آهنگی و نه آوايی. خودمان را می شنويم و صدایِ تنمان را و زندگی را. چنين است آواز کوهستان و نيز چنين است آهنگ بلندی ها.
تاملات کوهستانی 2
گاه که در برابر فلان اثر و بنایِ تاريخی می ايستيم با تاريخِ مشخصی روبه روييم در نقطة جغرافيايیِ مشخص و در دورة تاريخیِ ويژه ای. اما آنجا که در برابرِ کوهی می ايستيم به عبارتی در برابرِ برشی از تاريخ ايستاده ايم که ميليون ها سال از سر گذرانده است و ما به يکباره همة آن را با يک نگاه زيسته ايم. يعنی در آن «آن» که ما در برابرِ کوه ايستاده ايم، همانا در برابر جهانی ايستاده ايم در ميليون ها سال پيش از خود، در نخستين بزنگاه هایِ تاريخیِ آن، در لحظه ای پس از زمين لرزه ای که کوه را از دلِ خود زائيده است. بدين ترتيب اينجا زمان درهم فرو می ريزد و ما خود را می بينيم ايستاده دربرابر کوه بی آنکه دريابيم در کجایِ اين تاريخ ايستاده ايم و تاريخ نه تاريخ زمانمند که تاريخ نازمانمندِ کيهانی.
تاملات کوهستانی 3
زندگیِ عشايری شايد تنها جايی باشد که می توان در آن هنوز پيوندهایِ نخستينِ آدمی را به چشم ديد: پيوندِ با زمين و پيوندِ با خاک. دو چشم اندازِ سخت ديگرگون است آن گاه که بيدار می شويم و سر از چادر خود بيرون می کنيم، زمين را می بينيم، آسمان را و پگاه را و افق نگاهمان را که چيزی پر نمی کند و آن گاه که سر از پنجرة خانه مان بدر می کنيم، خيابان را می بينيم، ماشين و شهر و .... همة بزرگی و شگفتی ای که در کارهایِ هنری و آفريده هایِ انسانِ روزگارِ کهن به چشم می خورد از دلِ پيوند نخستين است که بيرون می آيد، چرا که او در نقطه ای در برخوردِ با جهان قرار گرفته که جهان در آن نقطه برهنه است و رازهايش را در آنجا می توان لمس کرد.
Schwer krank!
Die Welt wird immer mehr blinder und tauber, obwohl sie unaufhörlich versucht, ihre Möglichkeiten zu entwickeln, um besser zu sehen und besser zu hören!
Die Leidenschaft für die Musik tritt manchmal so auf, dass wir kaum auf das irgendein Instrument warten können, damit dieser Strom nach außen sprudelt. So verwandelt sich der Leib zu einem Instrument und kommen allmählich die Klänge davon heraus. Die Ohren tun nichts, der Leib erschüttelt sich aufs Ganze und so lässt sich nun hören und er findet dafür keinen Zuhörer als sich selbst, um diese leiblichen Klänge, um diese sich regende, diese äußerlich schweigende Sinfonie zu hören.
Subscribe to:
Posts (Atom)
Die ganze Kunst der Liebe besteht in der Kontinuität, in der Fortsetzung des zweisamen Schicksals!
-
پیر خالو، مشتی یاخوت را از دوران عشق آباد می شناخت. سالهای ساربانی پیر خالو، مشتی یاخوت همراه برادرزنها و پسرهایش از قداره بندهای بنام عشق آ...
-
از خود ميپرسم كه اختراع «ناموس» همچون كوششي در دشمن ديدن و خواهنده خواستن ديگري به آنچه كه از آن من است نه آيا كوششي است زيركانه در افزودن ...
-
آرمان یونانی مرد قوی و زیبا: جابه جایی تصویرِ مردِ در حسرتِ زن با تصویرِ زنِ در حسرتِ مرد!