Manger de la viande c'est le souvenir le plus délicieux de notre animalité!
Seul celui qui est le plus problématique, parle en langue des problèmes!
معلم شدن از آن آرزوهاست که ديری در من مانده است،از هنگام کودکی. در مدرسه هيچگاه آموزگار بزرگی نديده و نداشته ام بااينهمه قهرمانی خود را در چهره ی آموزگاری خودم می ديده ام، در چهره ی آموزگاری که نمی آموزد، می بخشد
به چيزی نمی توان باور داشت جز به خود. بااينهمه چيزی بيش از باوری تنها است آن گاه که به خود باور داريم درآنجا که نه کسی به ما باور دارد
چيزی بيش از آرزو است؛ گونه ای عشق است. عشق به مادر و به تن اوست که جای خود را به عشق به خاک می دهد و عشق به خاک، چونان عشق به مادر، هم هنگام عشق به خود نيز هست و نيازِ بازگشتن و نگريستن به آنجا که از و در آنجا زاده ايم برای نگريستن و تماشای خود، آری برای لمس سوراخی که از آن به جهان آمده ايم، برای نوازش شکافی که در جهان گشوده ايم
پدر مرا گاه با خود به اين طرف و آن طرف می برد. [...] گاهی مرا حتی به محافل سياسی می برد و اين بعد از شهريور بيست بود. شبی در محفلی انتخاباتی که مملو از جمعيت بود پدر سخنرانی می کرد. دربارة اخلاق بود و اين که امپراطوری روم بر اثر تباهی اخلاق از ميان رفت و گفت که دروغ و دزدی، بدترين دشمنان سعادت يک کشور است و ما بايد دولتی و مجلسی داشته باشيم که مشوق و مظهر اعتلاء اخلاقی ما باشد. وقتی سخنرانی تمام شد، کف زدن ها آغاز گشت و مدتی به طول انجاميد. می ديدم که پدرم چقدر از تاثير گفتار خود بر مردم راضی بود. آن غروری که از ارضاء خاطر دست می دهد، در چهره اش نمايان بود؛ اما وقتی از مجلس خارج شديم، به اتاق رختکن رفتيم تا پالتو و چترش را بردارد و برويم، ديديم که نشانی از هيچ يک در ميان نبود، آنها را شنوندگان دزديده بودند! همة آن رضای خاطر در چهره اش فرو مرد و گفت "اين ملت درست شدنی نيست"». از مهرداد بهار، «گزينه اشعار ملک الشعرا بهار»، محمدرضا شفيعی کدکنی، انتشارات مرواريد، چاپ اول، مقدمه، سات 13
*
ديری است که خواست «درست کردن» و ساختن در اين جامعه، آرزويی شده است که نسل هايی پياپی با آن زيسته اند و می زيند. اما آن گاه که يک خواست جایِ خود را به آرزویِ آن می دهد و آرزو چشم انداز «شدنی شدن» اش را هر چه بيش دورتر می برد، آن گاه است که راه بر ساده انگاری می گشايد و هوده ی ساده انگاری نيز جز آن نتواند بود که همواره بی گاه غافلگير شويم. بيچاره بهار
"So bin ich!". Der alte Mensch, der vor der Entstehung der Moral lebende Mensch, sah und verstand sich so. Der Mensch, der nach einem Grund sucht, um sich und sein Verhalten dadurch erklären zu können, ist ein moralischer Mensch, sagen wir ein moralisches Tier.
Una mattina mi son svegliato,
o bella, ciao! bella, ciao! bella, ciao, ciao, ciao!
Una mattina mi son svegliato
ed ho trovato l'invasor.

O partigiano, portami via,
o bella, ciao! bella, ciao! bella, ciao, ciao, ciao!
O partigiano, portami via,
ché mi sento di morir.
"an Italian partisan song"
*
Portami via, non sono anche di questo mondo!
Dans la tragédie, l'enjeu est le corps du héros.
Bei einem Held ist alles nur Schein, außer Schein existiert nichts.
آنچه در يک قهرمان دل می ربايد نه همواره چيزی است پنهان در اندرون او چيزی چون خواست يا اراده، بل در بسياری گاه ها چيزی است در چهره بيرونی اش، در چشمانش، در شيوه ی نگاه کردن و نگريستن، چيزی در تن، در دست ها، در پاها، در گونه ی راه رفتن، خوابيدن، نشستن و ايستادن. چنين است که در قهرمان آنچه می فريبد و به وحشت می اندازد نه فقط به گاهی است که زبان می گشايد يا دست به کاری می برد بل در و از همان گاهی است که چشمانش را می گرداند و به چيزی می نگرد. شايد هم از همين رو باشد که تراژدی و يا حماسه را - به سان يگانه جايي که قهرمان در آن سربر می آورد - گريزی از آن نباشد که آنچه را که با زبان می کوشد نقاشی کند با نمايش تن دار کند از آن رو که جهان تنی قهرمان را بنماياند و شايد بدينسان رویِ تنی-بدنی حماسه يا تراژدی و از پس آن روی حماسی-تراژيک تن را
La féminité éternelle en nous dit à notre enfance: deviens grand et puissant pour que je puisse coucher avec toi!
La femme est toujours là en nous et pourquoi ne pas coucher avec elle?
Es ist 3:36 fruh. Mein Leib möchte gern schlafen aber mein Wille nicht. Ich habe dieses Wort geschrieben, um die Momente meiner größesten Leidenschaft zum Schlaf zu dokumentieren.
Was bedeutet "Philosophie im Dienste des anderen"? Die Philosophie ist für manche nichts mehr ein Weg zum Philosophieren, sondern ein Weg dazu, die anderen, besonders die Frauen und die Mädchen zu faszinieren. Eine Art Galanterie und diesbezüglich, sicher viel Rummel um Nichts!
La croyance à la distinction entre le monde réel et le monde apparent vient d'une profonde introspection de soi qui constate le monde de façon charnelle, comme un corps qui vit dans sa peau.
مرز ميان ما و جهان از روی پوست تنمان است که می گذرد، پس آنجا که لباس می پوشيم، اين مرز را پنهان می کنيم
بايسته است که از خود بيرون رويم برایِ آنکه خود را ببينيم، لمس کنيم، بنگريم
تنهايی، تنهايی نيست اگر نتواند که از خود بگذرد، باتلاقی است از خود که در خود فرومی رود بی آنکه بتواند حتی خود را در خود دريابد
Du wirst selber zu einem Pfeil, zu einer Waffe, wenn du so lange an den Krieg denkst.
Parler de toute chose de façon poétique est une sorte de prostitution langagière
هنگامی که می نويسيم، پيشتر از آن چيزی سخن می گوييم که ننوشته ايم
Wenn wir schreiben, schreiben wir vor allem das, was wir nicht geschrieben haben und nicht schreiben konnten.

ج ه ش

جه، جهش، جستن، جهيدن، جهان: چگونه می شود که انسان ايستاده بر زمينی که جنبش اش را در نمی يابد، دست در اين راز می برد که جهان، همچون چيزی که ما در آنیم و او از ما فراتر است، چيزی است برآمده و فراآمده از يک جهش، از يک پرتاب؟ آيا نه اینکه انسانِ کهن آفرينشِ جهان را با چگونگیِ آفرينش و زايشِ خود سنجيده است و از آن به اين انديشه افتاده که جهان نيز می بايد به هستی جهيده باشد همانگونه که ما در تنِ خود می جهيم و به جهان پرتاب می شويم؟

Die ganze Kunst der Liebe besteht in der Kontinuität, in der Fortsetzung des zweisamen Schicksals!