آنچه در يک قهرمان دل می ربايد نه همواره چيزی است پنهان در اندرون او چيزی چون خواست يا اراده، بل در بسياری گاه ها چيزی است در چهره بيرونی اش، در چشمانش، در شيوه ی نگاه کردن و نگريستن، چيزی در تن، در دست ها، در پاها، در گونه ی راه رفتن، خوابيدن، نشستن و ايستادن. چنين است که در قهرمان آنچه می فريبد و به وحشت می اندازد نه فقط به گاهی است که زبان می گشايد يا دست به کاری می برد بل در و از همان گاهی است که چشمانش را می گرداند و به چيزی می نگرد. شايد هم از همين رو باشد که تراژدی و يا حماسه را - به سان يگانه جايي که قهرمان در آن سربر می آورد - گريزی از آن نباشد که آنچه را که با زبان می کوشد نقاشی کند با نمايش تن دار کند از آن رو که جهان تنی قهرمان را بنماياند و شايد بدينسان رویِ تنی-بدنی حماسه يا تراژدی و از پس آن روی حماسی-تراژيک تن را

Die ganze Kunst der Liebe besteht in der Kontinuität, in der Fortsetzung des zweisamen Schicksals!