جه، جهش، جستن، جهيدن، جهان: چگونه می شود که انسان ايستاده بر زمينی که جنبش اش را در نمی يابد، دست در اين راز می برد که جهان، همچون چيزی که ما در آنیم و او از ما فراتر است، چيزی است برآمده و فراآمده از يک جهش، از يک پرتاب؟ آيا نه اینکه انسانِ کهن آفرينشِ جهان را با چگونگیِ آفرينش و زايشِ خود سنجيده است و از آن به اين انديشه افتاده که جهان نيز می بايد به هستی جهيده باشد همانگونه که ما در تنِ خود می جهيم و به جهان پرتاب می شويم؟